شهید سید جواد جاودانی

زندگینامه

به یاد آنان که فارغ البال بر توسن عشق نشستند و خود را در وادی معشوق گم کرده‌اند به یاد آنان که خود را در بهترین نشانی بی نشان کردند. آنان که هر چه کردند در راه رضای او بود و جز او هیچ چیزی را در نظر نمی‌گرفتند. برای رضای او حرکت کردند و برای رضای او جان دادند و چون در او گم شدند جاوید شدند و جاویدالاثر نام گذاری گردیدند به یاد سید جواد که همچون مادرش زهرا (س) مکانی بی نشان اختیار کرده اینک ما نمی‌دانیم تو را در کجا جستجو کنیم به دنبال نشانی از وصالت یا که شعاعی از نور جمالت.

سید جواد در دهم آذر ۱۳۴۶ در خانواده ای مستضعف اما مؤمن و متعهد و وابسته به سلاله پاک حضرت زهرا (س) پا به جهان پر رمز و راز هستی نهاد از همان دوران طفولیت اخلاص در عمل و بی توجهی به دنیا را از پدرش سید محمد که مدام در مزارع کشاورزی مشغول کار بود آموخت و نوجوانی با تقوا، متعهد اما ساکت و آرام پرورش یافت.

تحصیلات ابتدایی را در دبستان عشق آباد گذراند و بعد تا پایان مقطع راهنمایی درس خود را در مدرسه راهنمایی عشق آباد ادامه داد و ترک تحصیل کرده و مشغول به کار شد. منتهی ضمن کار و تلاش و کمک به والدین در تأمین معیشت خانوادگی از شرکت در بسیج و جلسات دینی و مذهبی غفلت نکرد. حضور مدام او در بسیج زمینه ای شد که در تاریخ ۱۳۶۳/۴/۳ یک دوره آموزش نظامی را در پادگان تربت جام سپری کرد و در ۱۳۶۳/۵/۸ برای اولین بار عازم جبهه گردید. اعزام اول را پس از خدمتی چند ماهه به سلامت برگشت ولی دوباره در مورخه ۱۳۶۴/۱۲/۱ همراه با تعدادی زیادی از بسیجان به منطقه جنوب اعزام و پس از سازماندهی در یکی از گردان‌های لشکر ۲۱ امام رضا (ع) در تداوم عملیات والفجر ۸ در منطقه عملیاتی فاو حضور پیدا کرد و در یک عملیات نفوذی شبانه همراه با تعداد دیگری از هم رزمان خود در مورخه ۱۳۶۵/۱/۱۶ مفقودالاثر گردید.

گزیده ای از وصیتنامه شهید

آنقدر به جبهه می‌روم و می‌جنگم تا شهید شوم.

ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاءعندربهم یرزقون.
گمان مکنید کسانی که در راه خدا کشته می‌شوند مردگانند بلکه زنده‌اند و نزد پروردگار خود روزی می‌خورند.

اولاً پیامی با سخنی با شما ای پدر و مادر و برادر و خواهرم، از شما عاجزانه می‌خواهم که به بزرگواری خودتان مرا ببخشید که نتوانستم در این مدت کوتاه عمرم خدمتی به شما بکنم و اگر از من بدی دیده‌اید مرا حلال نمایید و از شما می‌خواهم که در شهادت من گریه نکنید و لباس سیاه که نشانه عزاست به تن نکنید که دشمنان اسلام شاد نشوند، بلکه شاد باشید که همین شادی شما خـار چشمـی است بر چشم منافقین؛ و سخنی با برادرانم از شما می‌خواهم که اسلحه بر زمین افتاده‌ام را برگیرید و بر دشمن اسلام بتازید؛ و سخنی با شما خواهرانم از شما می‌خواهم که همچون زینب، زینب وار باشید و مبادا در شهادت من ناراحتی به شما دست بدهد.

برادرانم! از شما می‌خواهم که اسلحه بر زمین افتاده‌ام را برگیرید و بر دشمن اسلام بتازید نگذارید سنگرم خالی بماند و هر چه بیشتر به جبهه‌ها بروید و امام، امام، امام را تنها نگذارید به سخنان امام گوش دهید در نماز جمعه‌ها شرکت کنید. مسجدها را خالی نکنید.